به گزارش شهرآرانیوز؛ حسابوکتابی در کار نیست؛ اینکه در همه سالهای کاری از میان چند آتش عبور کردند، چندنفر را از چاه بیرون آوردند و خیلی حوادث دیگر. اصلا عدد و رقم به کارشان نمیآید. از روزی که وارد ایستگاه شدند و لباس مخصوص پوشیدند، فقط یادشان مانده است که باید نجاتدهنده باشند؛ درمیان آب باشد یا آتش هم تفاوتی ندارد.
میدانند که آدمهای این شهر چشم امیدشان به سرخپوشان قهرمانی است که در همان لحظه که کاری از کسی برنمیآید، خودشان را میرسانند و حتما از پس هرکاری برمیآیند. هرچند همه ایام سال جز با شنیدن صدای آژیرهایشان به خاطرمان نمیمانند، اما نباید روزی که در تقویم دارند، بدون شنیدن نام و تلاشهایشان میگذشت. هفتم مهر را بهانه کردیم که پای صحبتهایشان بنشینیم، در همان ساختمانی که بهظاهر در آن کار و درواقع زندگی میکنند.
بهجای دفتر روزنامه، قرارمان را در ایستگاه شماره ۳ خیابان قدس گذاشتیم. از چهار نفری که قصد گفتگو با آنها را داریم، یکی رئیس همان ایستگاه است و سه نفر دیگر از ایستگاههای دیگر میهمان هستند. با وجود روزهای سخت و مأموریتهای طولانی و گاه طاقتفرسا، شوخی و خندههای گاهوبیگاهشان نمیگذارد همه روزگارشان را تلخ ببینیم. صبوری آموختهشدهای دارند و روحیه ایثار که موظفشان میکند به هر انسانی بیدریغ یا به قول خودشان «فیسبیلا...» تا پای جان یاری بدهند.
باقری: سختی کار ما زیاد است؛ هم به لحاظ روانی هم جسمی. مهم ترینش را بخواهید، مشکلات معیشت است که درد همه کارمندان است. اما اگر بادقت نگاه کنید، وضعیت ما بدتر است. اغلب ما شغل دوم و سوم داریم و به گفته بچهها بعد از بازنشستگی به ناوگان اسنپ اضافه خواهیم شد. کارمندان دیگر دست کم ساعت کاری را زیر سقف میگذرانند، اما ما در بدترین شرایط خدمت میکنیم. با شدت استرسی که در شغل ما وجود دارد، روا نیست بعد از دوران خدمت برویم سر شغل دیگر.
باقری (باخنده): ۹۰ درصد حقوق در حال حاضر اضافه کار است که اگر حذف شود، تقریبا حقوقی نمیگیریم. مأموریتها هم حقوق جداگانه ندارد.
باقری: بچهها ۲۴ ساعت کار و ۴۸ ساعت استراحت میکنند. چندسالی است که این قانون مصوب شده است. از سال ۹۶ یا ۹۷ است. خیلی هم نباید شکایت کنیم. نگوییم همه چیز بد است؛ به جرئت میگویم یکی از اقشاری هستیم که در همه کشور و در شهر خودمان مردم، ما را دوست دارند. هرقدر هم کار برای بچهها سخت است و حقوق کمی میگیرند، وقتی در مأموریتها واکنش مردم را میبینند، با عشق خدمت میکنند. اگر این بازخوردها نبود، هیچ کس نمیماند. آسیبهای روحی و جسمی هم زیاد است.
بامیان: وضعیت معیشت خراب است، اما من در ۲۳ سال سابقه آتش نشانی، تنها امکانات رفاهی و تسهیلاتی که گرفتم، سالی دوونیم روز سفر شمال بوده است.
بامیان: چرا درحقیقت به شدت هزینه بر هستیم و برای شهرداری خرج داریم. باید بودجه جدایی برای ما تصویب بشود که کار سختی است.
محمدپور: یکی از دغدغههای ما این است که آتش نشانی زیرمجموعه یک نهاد کشوری شود؛ مثلا اینکه همه نهادهای امدادی زیرنظر ستاد بحران برده شوند که اجرا نشد.
بامیان: هرکسی نظری دارد ولی من اگر به ۲۳ سال قبل برگردم، بازهم همین شغل را انتخاب میکنم؛ چون به شدت به آن علاقه دارم. گلایهها را میگوییم، اما علاقه شدیدی هم داریم.
حسن زاده: همه کارمندان مشکل مادی دارند، اما وقتی استخدام شدیم، اوضاع خیلی بهتر بود. سال ۹۵ که استخدام شدم، حقوق و مزایا خیلی بهتر بود. حتی نیروهای قدیمی هم میگفتند که آن زمان اوضاع بهتر بود. بعضی کارکنان آتش نشانی در شهرهای کوچکتر از مشهد حقوق بیشتری میگیرند.
محمدپور: آتش نشان مخصوص مأموریت حریق است و نجاتگر ویژه گیر افتادن در چاه، ارتفاع، داخل آسانسور، سیلاب و موارد دیگر. البته همه کارکنان مهارتهای لازم را آموخته اند و اغلب مأموریتها را با هم اعزام میشویم. در یک تیم همه افراد حضور دارند. غواص و راننده هم خیلی وقتها حضور و نقش کمک کننده دارند.
بامیان: نه همیشه. شاید ده تا پانزده سال پیش هرکدام از تخصصها جدا بودند، اما حالا یکی شده اند. هرچندوقت یک بار نیروها از یک گروه به گروه دیگر منتقل میشوند؛ برای همین همه مهارتها را یاد گرفته اند.
باقری: البته بستگی به ایستگاه هم دارد. یک ایستگاه کوچک است و درمجموع هفت نیرو دارد و برای هر نوع مأموریت، همه اعزام میشوند؛ چه آسانسور گیر کند، چه حریق اتفاق بیفتد. اما در یک ایستگاه مثل همین ایستگاه شماره ۳ که بزرگتر است و در هر شیفت چهارده نیرو دارد، اعزام نیروها هم تخصصی و جداست. خودروهای نجات و حریق هم جدا هستند و مأموریتها متفاوت و تخصصیتر است. اگر تصادفی رخ داده باشد و افراد در خودرو محبوس شده باشند، تیم نجات به صورت تخصصی اعزام میشوند.
اینکه چه کسی در کدام تیم باشد، هم به تشخیص فرمانده ایستگاه است و همین طور چرخش نیروها. چند تیم نجات تخصصیتر هم داریم. مثل بچههای نجات با طناب یا غواص ها. در مشهد سه یا چهار ایستگاه، نیروی نجات با طناب دارد و آموزشهای تخصصی دیده اند. دو ایستگاه غواصی هم داریم؛ یکی در ابتدای طرقبه و دیگری در طلاب. اما درمجموع همه اعضای یک ایستگاه، آتش نشان هستند؛ از رئیس گرفته تا نیروهای دیگر.
باقری: بزرگ و کوچک بودن ایستگاه مربوط به اندازه زمین است. بزرگ بودن ایستگاه به معنی قراردادن محدوده بیشتری از شهر نیست. محدوده اطفای حریق، محدود به همان ایستگاه نزدیک است، اما موضوع نجات که تخصصی میشود، مربوط به همه شهر است؛ یعنی بچهها از ایستگاهی که نیروی نجاتگر دارد، به همه نقاط اعزام میشوند.
بامیان: ایستگاههای بزرگ و تخصصی ما به زمان قدیم برمی گردد؛ مثلا ایستگاه منطقه پنجراه حدود نیم هکتار است یا ایستگاه ۶ طلاب چندهزارمتر، اما ایستگاههای بعدی که ساخته شده است، ساختمان کوچک تری دارند.
محمدپور: برای همسرم اتفاق افتاد. پسرم با یک وسیله تیز به گازپرکن فندک زده و سر کپسول را جدا کرده بود. همسرم که میخواست آن را به بیرون پرتاب کند، دستش سوخته بود. آن موقع من در ایستگاه بودم. بعد رفتم بیمارستان امام رضا (ع).
بامیان: یک بار هم همسر من در اتاق خانه حبس شده بود. به من زنگ زد که کلید شکسته و در بسته شده است. به همکاران ایستگاه دیگر گفتم. بچهها برای بیرون آوردن او از اتاق، از بیرون ساختمان، نردبان گذاشته بودند.
بامیان: در زمان شیفت نباید ایستگاه را ترک کنیم. من هم فرمانده شیفت بودم. برای بعضی مأموریتها هم فرمانده اعزام نمیشود و در ایستگاه میماند.
باقری: خیلی سخت است. بعد از مدتی احساس میکنیم پدر آنها هستیم. همان قدر نگران حالشان و البته آنها هم مدام درخواست پول میکنند (می خندند). ساعت کاری من اداری است، اما اگر شیفت نباشم، هم بیست وچهارساعته بی سیم من روشن است. اگر مأموریت سنگین یا حادثه مهمی باشد، باید برویم.
باقری: از اول تا آخر در میدان انقلاب بودیم؛ بیست وچهارساعته. در اتفاقات این طوری بیشتر مواقع هستیم تا تمام شود. مواقعی مثل آتش سوزی کارخانه همه اعزام میشوند.
باقری: مرکز پایش تأسیس کردند، اما هنوز خیلی مؤثر نیست. قبلا هم روان شناس میآمد ایستگاه و حالا تعطیل شده است. اوضاع روحی و روانی همه ما خراب است، اما وضعیت بعضی بچهها مثلا در ایستگاههای حاشیه شهر بدتر است. آنجا به طور مداوم تصادفات سنگین جادهای اتفاق میافتد و آتش نشان مدام درحال دیدن جنازه است. خودم جزو افرادی هستم که مشاهده حوادث خیلی روی ذهنم تأثیر ندارد یا خیلی به خاطرم نمیسپارم، اما پارسال مأموریتی داشتم که در ذهنم ماند و مدتها آزارم داد؛ به ایستگاه ۱۴ اعلام حریق شده بود.
اصولا بولوارتوس هم حریق زیاد دارد. گزارش اعلام کرده بود که اتفاق در یک منزل مسکونی است. سر شب خیابانها خیلی ترافیک بود. تعدادی از آتش نشانها قبل از من رسیده بودند. هرچه گشتم، خانه را پیدا نمیکردم. بالاخره آن قدر در ترافیک چرخیدم تا خانه را پیدا کردم. یک مادر و دو کودک در خانه حبس شده بودند و بچهها در را باز کرده و همه را خارج کرده بودند.
یک کودک هفت ساله و یکی پنج ساله. وقتی من رسیدم، دیدم نیروها در حال احیای دو کودکی هستند که علائم حیاتی نداشتند. اورژانس هم در ترافیک شدید مانده بود؛ برای همین کار احیا را به طور جدی ادامه دادیم. دو کودک مدام بالا میآوردند، اما بچههای خودمان مدام دهانشان را تمیز میکردند و همچنان در حال انجام تنفس مصنوعی و ماساژ قفسه سینه بودند. صحنه بسیار بدی بود. اورژانس که رسید و مادر و کودکان را برد، برگشتیم ایستگاه.
حال بچههای ایستگاه ۱۴ که حدود چهل دقیقه درگیر آن دو کودک بودند، هم خیلی خراب بود. بعد تصمیم گرفتم سری به بیمارستان بزنم و حال بچهها را بپرسم. آنجا که رسیدیم، دیدم حال بچهها بهتر شده است. دکتر هم خیلی تشکر کرد که مأمورهای آتش نشانی چقدر برای برگرداندن بچهها کمک کرده اند. از همان جا زنگ زدم به ایستگاه و خبر سلامتی دو کودک را به بچهها دادم.
همه دادوفریاد کردند و خیلی خوشحال شدند. در راه برگشت به ایستگاه از بیمارستان بودم که از بیمارستان زنگ زدند و گفتند هر دو کودک فوت کرده اند. وقتی به ایستگاه رسیدم و به بچهها گفتم، همه گریه میکردند. همگی خیلی حالشان بد شد. یادم هست معاون شیفت تا چندروز حرف نمیزد.
من تا به آن روز مأموریتهای بسیار رفته و اجساد زیادی دیده بودم و اصلا به خاطرم نمیآمد، اما به طرز عجیبی همان شب بچهها را در خواب دیدم. چند شب بعد هم چهره آن بچهها مدام در خوابم بود و حسابی حالم را به هم ریخت. تازه آنجا بود که فهمیدم ما چقدر به روان شناس و درمانگر نیاز داریم. همه بچهها مشکلاتی دارند. هر دفعه روان شناسی آمده و از ما تست گرفته، گفته است بالای خط قرمز هستید. مشکلات روحی ما به خانوادهها هم کشیده شده است. ولی هیچ کس اینها را نمیبیند.
ما با استرس و دلهره مداوم زندگی میکنیم. بچهها در ایستگاه مثل کسی هستند که عزیزش در اتاق عمل است و منتظر رسیدن خبر هستند. اینجا در ایستگاه حتی وقتی که نشسته ایم، استراحت میکنیم یا میگوییم و میخندیم، هم یک گوشمان به این است که الان زنگ میخورد. یکی در خانه اش گیر افتاده، یکی تصادف کرده، جایی آتش گرفته است یا شبیه آن. همیشه منتظر اتفاق بد هستیم و این انتظار پراسترس و نگرانی در بیست سال، روح و روان بچهها را نابود میکند.
باقری: بله. یکی دیگر از آسیبهای روحی این شغل که ما را از بین میبرد و نهفته شده است، این است که در زندگی فردی هم وسواس گرفته ایم. خدا نکند تصمیم بگیریم با خانواده برویم بیرون شهر. از لحظهای که قصد رفتن داریم، کنترلها شروع میشود؛ گاز را خاموش کرده ای؟ برق را؟ و هربار که میرویم، دوباره برمی گردیم؛ چون همه نکات ایمنی باید کنترل شود. بعد از اینها بالاخره راهی میشویم. کنار رودخانه نمینشینیم؛ چون سیل میآید. کنار درخت بنشینیم، شاخه اش خشک است و روی سرمان میافتد. کنار کوه و تپه سنگ از بالا سقوط میکند. دائم این فکرها با ما همراه است و همسر و فرزندان ما اینها را تحمل میکنند.
کافی است مثلا از کنار مدرسه عبور کنیم و صدای زنگ بیاید، ناخودآگاه حساس میشویم که صدای زنگ هشدار است. عرق سردی به آدم مینشیند. همه این دلهرههای پنهان و آشکار تأثیراتش را در خانواده میگذارد. به تازگی مأموریت خودکشی، روی بی سیمها با یک کد مشخص اعلام میشود ولی قبلا اعلام میشد خودکشی.
یکی از همکاران تعریف میکرد با فرزندش رفته بود شهربازی. پسرش کوچکش از یک وسیله بازی بالا رفته و میگفته است میخواهم خودم را بکشم. آن همکار گریه میکرد و میگفت دیگر بی سیم را در خانه روشن نمیکنم. اعضای خانواده ما با صدای بی سیم، حساس میشوند و مدام میپرسند چه کسی میخواهد خودش را بکشد؟ چه کسی در آتش مانده است؟ اینها را کسی درک نمیکند.
بامیان: آتش نشانی اوضاع وخیم تری دارد. آنها درنهایت به مأموریتی اعزام میشوند که یا فرد بدحال است یا فوت کرده است، اما مأموریتهای ما یک بار سوختگی است، یک بار غرق شدگی و دهها شکل دیگر.
حسن زاده: چون کار ما گروهی است، ورزشی هم که انتخاب میکنیم، گروهی است. همه دوست دارند. ورزش برای آمادگی جسمانی دائمی ما لازم است.
بامیان: برای مأموریتهایی مثل آتش سوزی از ۲۴ ساعت تا سه روز هم مشغول بودیم. کارایی مفید یک آتش نشان با آن لباس ها، ابزار و کار سخت بدنی، دو سه ساعت بیشتر نیست. شاید حضور فیزیکی داشته باشد و به دیگران کمک کند، اما به شدت خسته است. برای همین در چنین مأموریت هایی، نیروها تعویض میشوند. تعدادی مشغول هستند و عدهای به عنوان پشتیبان پشت سر میآیند و مدام جابه جا میشوند.
محمدپور: لباس با دستگاه تنفسی ۱۹ تا ۲۰ کیلو وزن دارد. باز بستگی به نوع مأموریت دارد که ابزارهایی اضافه شوند، اما به طور کلی وزنی که تحمل میکنیم، از ۲۰ کیلو شروع میشود.
باقری: مدتی پیش خبر رسید که فردی در چاهی با عمق نود متر و پنجاه متر طول افتاده است. در این موارد دیگر نمیشود از بالا کاری بکنیم و حتما باید یک آتش نشان تخصصی دوره دیده برود پایین. ۶ ساعت طول کشید که توانستند آن فرد را از چاه خارج کنند. ماجراهای عجیبی داریم.
به عنوان نمونه قاضی کشیک میگوید یک نفر ۱۰ سال قبل کشته شده است و جسد او را داخل چاه انداخته اند. میرویم میبینیم چاه قدیمی است. سرش را باز میکنیم که برویم داخل و استخوانها را پیدا کنیم. اتفاقا این مأموریتهای تخصصی، کار بسیار سخت و طاقت فرسایی است.
حسن زاده: من تجربه بیرون آوردن جسد و آدم زنده از چاه را زیاد داشتم، اما نه چاه قدیمی. تا جسد حدود یک هفته را تابه حال از چاه بیرون کشیده ام. عمق این چاه نودمتری که از آن تعجب میکنید، زیاد نیست. همین چندوقت پیش از یک چاه ۱۷۰ متری رفتم پایین. یک مقنی، چاه غیرمجازی حفر کرده، اما به آب نرسیده و کار را رها کرده بود. مالک زمین مقنی دیگری آورده بود و او هم تا عمق ۱۰۰ متر پایین رفته بود و، چون سیم بکسل آزاد بود، سقوط کرده و سیم بکسل هم رویش ریخته بود. تجربه متفاوتی است.
وقتی پایین میروید، در یک بازه مسافتی از دیوار چاه با بالا ارتباط دارید و کم کم بی سیم قطع میشود. ما ابزار دیگری هم داریم که شبیه آیفون خانه هاست برای عمق پایینتر که آن روز دچار مشکل شده بود، اما دلم را به دریا زدم و ادامه دادم. از ارتفاع هفتاد متری ارتباط به طور کامل قطع شد. شکل چاه هم تغییر کرد و انحراف داشت؛ برای همین جهت من تغییر کرد و دیگر دهنه چاه و آن نور کم دیده نمیشد.
در آن لحظات و شرایط که همکارانت نمیدانند کجا هستی و خودت هم امکان ارتباط نداری، همه امیدت به خداست و بعد به تیم حرفهای که بالای چاه منتظر هستند و حواسشان به توست. روشهایی را با هم تمرین کرده ایم که بدون تجهیزات هم بتوانیم با هم ارتباط بگیریم. در آن مسیر که تنها هستیم و وهم و خیال به سراغ آدم میآید. همچنان به عمق میروی، اما نمیدانی آن پایین چه خبر است.
آنجا فکر عزیزانت، تنها چیزی است که به ذهنت میرسد و همه چیز کنار میرود. تصویر و فکر دختر پنج ساله و خانواده ام جلوی چشمم بود. وقتی به جنازه رسیدم، با آیفونی که او با خودش پایین آورده بود، صدای بالا را شنیدم. قوت قلب گرفتم. با همان سیم بکسل جسد را بستم و و اعلام کردم که بچهها او را بکشند بالا. گفتم بدون توقف فقط بکشید بالا. خیلی سخت بود.
حسن زاده: هرگز. خیلی از کارهایی که ما انجام میدهیم، یک آدم دیگر با گرفتن پول زیاد، شاید راضی به انجام دادنش بشود.
محمدپور: ما اصلا چیزی به اسم رها کردن مأموریت در آتش نشانی نداریم.
محمدپور: (با خنده) این قدر زیاد دیدیم که دیگر نمیترسیم.
بامیان: تنها چیزی که در جسدها مرا رنج میدهد، دیدن جنازه بچه هاست؛ چون خودم بچه دارم. سال ۹۰ یا ۹۱ که پسرم چهارساله بود، یک حریق رفتم که هنوز از ذهنم بیرون نرفته است. درحین مأموریت تصور کردم چیزی که آنجاست، یک عروسک است، اما با صدای گریه و شیون مادرش که بیرون از خانه بود، فهمیدم فرزندش است. یک پسربچه سه یا چهارساله که چنان سوخته بود که اندازه یک عروسک شده بود. هروقت ماجرایی با این موضوع باشد، دوباره یادش میافتم؛ چون پسرم همان سنی بود.
من خیلی آدم شاد و برون گرایی هستم، اما تا یک سال افسرده شده بودم. آن موقع همسرم میگفت چه اتفاقی افتاده و، چون اخلاق من این است که خیلی خبر و ماجرایی را از محل کارم به خانه نمیبرم، چیزی نگفتم. تابه حال کوچکترین حادثهای را به خانه نبرده ام. آن ماجرا بر روحیه ام خیلی اثر گذاشت و هنوز هم که هنوز است، تصویر آن پسربچه چهارساله از ذهنم بیرون نرفته است.
باقری: دقیقا. برای همین نیاز به روان درمانی دائمی داریم. باید اینها از ذهن ما حذف بشود. ما اصطلاحی داریم که همیشه به بچهها میگوییم و آن این است که «ببین، ولی دقت نکن». اگر جسد میبینید، کارتان را انجام بدهید، کمکش کنید، اما به صورتش دقت نکنید. اما گاهی بچهها فراموش میکنند.
حسن زاده: من همیشه چنین شغلی میخواستم. همیشه میگفتم خدایا شغلی داشته باشم که هم ورزش کنم و هم کار.
(همه میخندند)
حسن زاده: من در این شغل آرامش هم پیدا کردم، آن هم وقتی که یک نفر را نجات میدهم که در چاهی گیر افتاده است و هیچ کس نمیتواند کمکش کند یا جسدی را به خانواده اش تحویل داده ام و از نگرانی نجات پیدا کرده اند.
بامیان: چندسال که از خدمتمان میگذرد، بعضی چیزها عادی میشود.
حسن زاده: اتفاقا در حادثه چندوقت پیش که جسد یک نوجوان را از داخل چاه صدمتری بیرون آوردم، وقتی قاضی کشیک بیرون چاه از من درباره جزئیات صورتش پرسید، گفتم ندیدم. ما به چهره جسد نگاه نمیکنیم و او تعجب کرده بود. اما حالم بد بود. روان شناس باید همین وقتها کنار ما باشد و تنها کاری که کردم، این بود که با بچههای تیم رفتیم استخر. خیلی مؤثر بود برای تسکین حالمان.
حسن زاده: من، چون عضو تیم تخصصی ارتفاع هستم، در همه این مأموریتها حضور دارم؛ چه چاه باشد، چه بلندی ولی آمارش را ندارم.
باقری: آسیب در شغل ما خیلی رایج است. خودم هر آسیبی که فکر کنید، دیده ام. در صحنه تصادف در بولوار کیل آباد ماشین عبوری به من زد و پرتم کرد آن طرف خیابان. از روی دیوار افتادم، پرت شدم، بستری هم شدم. سه تا دیسکم بیرون است. دو بار پایم مویه کرده و سرم بخیه خورده است.
حسن زاده: بیرون زدگی دیسک را همه دارند. مربوط به آسیب نحوه کار است. فکر کنید از خواب بیدار شوید و بدون فعالیت، یک وزنه سنگین بلند کنید. شیلنگ کشی در مأموریتها خیلی سخت است.
باقری: وضعیتمان خوب است. مشهد تقریبا به روز است.
باقری: اقداماتی انجام شده است. یک دوره حتی طرحی به دانشگاه فردوسی داده شد که بی سیمهایی طراحی کردند که البته بیشتر شبیه اسباب بازی بود. نکته مهم این است که هیچ جای دنیا چنین مأموریتهایی را انجام نمیدهند. وقتی جسد در عمق ۱۷۰ متری است، میگویند نباید جان یک آتش نشان را برای یک جسد به خطر بیندازیم؛ یعنی جان یک فرد زنده و ماهر نباید به خطر بیفتد. اما قوانین اینجا متفاوت است. اگر قاضی کشیک دستور بدهد، باید برویم حتی استخوانهای فرد را هم خارج کنیم، پس، چون استانداردی ندارند، وسیله ارتباطی هم ساخته نشده است.
بامیان: فکر میکنم در دنیا برای حریق ساختمان تا طبقه ۱۴ بالا میروند و بعد از آن مسئولیت با مالک است، اما اینجا ما هرتعداد طبقه باشد، بالا میرویم. آن وقت، ساختمان شانزده طبقه پلاسکو، سوخت و این همه شهید دادیم.
باقری: بله؛ دائم اخطار میدهیم. دائم به مسئولان شهری گوشزد میشود. به مجموعه مدیریت برجها و پاساژها اعلام میشود، اما کاری از پیش نمیبرند. حادثه معدن طبس را ببینید؛ همه از بی توجهی به ایمنی است.
بامیان (با خنده): از وقتی خانه و مصالح گران شده است، مردم بیشتر حواسشان را جمع کرده اند.
باقری: باید همه امکانات و وسایل را بیمه کنیم. در همه دنیا همین گونه است. آن وقت اگر خانه فرد آتش بگیرد، بیرون میماند تا بسوزد و درنهایت خسارت میگیرد. در کشور ما یک قابلمه آتش بگیرد، برای درآوردن آن فرد خودش را هم به سوختن میدهد؛ چون بیمه ندارد و میترسد سرمایه اش از دست برود.
محمدپور: خیلی زیاد. تعدادی را خود کاربر ۱۲۵ متوجه میشود و اصلا اعلام نمیکند. اما تا دلتان بخواهد، حریق رفتیم که خبری نبود. به آدرسی اعزام شدیم که اثری از آن خانه نبود و برگشتیم.
بامیان: اتفاقا از خدا میخواهیم برویم و ببینیم خبری نیست. این یعنی جان و مال افراد در امان بوده است.
باقری: هرقدر آتش نشان بیکارتر باشد، مردم ایمنتر هستند. اگر میبینید آتش نشان والیبال بازی میکند، خدا را شکر کنید. هرجا ما میرویم، یا اموال کسی از بین رفته است یا جان کسی در خطر است. مردم از خدا بخواهند که ما بیکار باشیم.
باقری: تازگیها خیلی زیاد شده است. یک ماهی هم هست که همه مسئولیت آن را به آتش نشانی واگذار کرده اند. ما هم این قدر به محل خودکشی رفته ایم که خودمان روان شناس شده ایم. البته آموزش هم دیده ایم، اما باید ادامه داشته باشد. باید فرد را متقاعد کنیم که از خودکشی منصرف شود. بیشتر نگرانی ما این است که فرد درواقع از خودکشی منصرف میشود، اما ناگهان پایش سرمی خورد یا اتفاقی سقوط میکند.
حسن زاده: یکی از مأموریتهایی که در آن حضور داشتم، خودکشی جوشکار یک برج بود که روی تاور رفته بود تا به خاطر دیر شدن حقوق و دستمزدش خودکشی کند. ارتفاع تاور بیست متر بالاتر از برج بود و آن بالا فضای ترسناکی داشت. کمک کردن به او کار سختی بود؛ چون مواد صنعتی هم مصرف کرده بود و حال درستی نداشت. نه تنها منصرف کردن او با حرف زدن کار آسانی نبود، بلکه ممکن بود به دلیل اینکه متوجه رفتارش نیست، آسیبی به مأمور آتش نشانی بزند یا باهم پرت شوند. خلاصه آن قدر تلاش کردیم تا از ارتفاع پایین آمد.
باقری: بله؛ ایستگاه مخصوص شیمیایی داریم با تجهیزات که خیلی هم گران قیمت است. چندسال پیش، در غرب مشهد نشت گاز آمونیاک از یک تانکر داشتیم. به سختی مهار شد، اما انگشت یکی از بچهها یخ زده بود.
حسن زاده: هنوز بعضی رانندهها در شهر با ما همکاری نمیکنند. هنگام اعزام هرچه به خودروها هشدار میدهیم که از سر راه کنار بروند، از ترس جریمه شدن چراغ قرمز یا خط عابرپیاده، همان جا میمانند. باز کردن مسیر هنوز برای ما دغدغه است. خیلیها هم هنوز در محل حادثه تجمع میکنند. به برخی مناطق که اعزام میشویم، از سرکوچه، بچهها از ماشین آتش نشانی بالا میروند. ممکن است هنگام دنده عقب گرفتن، یک بچه را زیر کنیم. گاهی با هم میخندیم که بعد از تمام شدن مأموریت اگر در کابین را باز کنیم، چند تا بچه بیرون بیایند. هنوز باید روی فرهنگ سازی کار کنیم.
محمدپور: دعا کنند ما موفق باشیم.